باز هم در بغل گرفته مرا
بازوانِ نحیفِ تنهایی
قصد دارم دوباره بنویسم
غزلی با ردیفِ تنهایی
کسی آمد کمی مرا فهمید
کسی از نهرِ نور آبم داد
هرکسی بخشی از مرا پُر کرد
نشد اما حریفِ تنهایی
سرِ من روی شانه های کسی
نامِ من در ترانه های کسی
دلِ تنگم ولی لمیده، ببین
روی دوشِ لطیفِ تنهایی
راه و رسمِ زُمُختِ عالَم را
چه به اِدراکِ زخم خورده ی من
هیچ قالب، ببین تُهی نشده ست
پشتِ رنجِ خفیفِ تنهایی
دعوتم کن به گوشه ی دنجت
دلخوشم کن به عطرِ نارنجت
بغلم کن مگر رها شوم از
فکرهای کثیف؛.. تنهایی!
خیلی عالی بود :)
از خوندنش لذت بردم. ممنونم