به جز حضورِ تو در هستی ام که حرف ندارد
جهانِ باخته، پیشامدی شگَرف ندارد
درختِ ریشه دوانیده زیرِ سایه ی عشقم
اگر بلوطیِ موهام ردِّ برف ندارد
بخند بلکه بخندم، مجالِ گریه زیاد است
در این زمانه که در بذلِ غصه، ظرف ندارد
سکوت و فاصله جای خودش، قبول کن اما
برای ما که دو دلداده ایم صرف ندارد
به گرمی و نرمیِ گهواره است بالشِ بازوت
که جز بر آن سرِ من میلِ خوابِ ژرف ندارد
رها نمی کند از مرگ، هیچ، زندگی ام را
به جز حضورِ تو در هستی ام که حرف ندارد
درود ها بانو پور بافرانی عزیز
عاشقانه زیبایی خواندم و لذت بردم
تندرست باشید و شاد و عاشقانه بسرایید