هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

به چراغ های خاموشتان می خندم

که تیره-بختیِ من

از روشن-بینیِ هولناکی است

که قواره ی چشم هایتان نمی شود

 

آری!.. بیداری

نوزادِ زودرسِ من بود

در مریضخانه ای که نامش وطن است

و مردمانش

در گهواره ی سینه هاشان

عُقده می پَروَرند

 

پس،..

اگر نه از فرزانگان،

از دیوانگان خواهم بود

تا تن به جماعتی ندهم

که گیسوانم را به گلوله می بندند

و دلگرمی ام را از دار می آویزند

 

بیایید

و پوست از اندیشه ام برگیرید

که فکرهای من

به هر کجا، بیرون از جهانِ محقّرتان

راه یافته است

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">