یادِ آن روزگارِ شیرین خوش
روزهایی که شاعرانه نبود
قفسم را بهشت می دیدم
دردِ من غیرِ آب و دانه نبود
روزهایی که فکر می کردم
حالِ من، حول و حوشِ خوشبختی ست
بختْ، دوُرم نمی زند، هرچند
حجمِ من غیرِ استوانه نبود
روزهایی که کِش نمی آمد
مثل خمیازه های تابستان
گاهگاهی بهار، گُم می شد؛
از زمستان ولی نشانه نبود
دلخوشی اتفاق می افتاد
در اتاقی به طول و عرضِ مَجال
ردِّ هر چلچله نمی رفتم
پیِ آن لانه ای که لانه نبود
روزهایی که خنده ارزان بود
دلِ من میلِ آبغوره نداشت!
بی بهانه قبول می کردم
قسمتی را که منصفانه نبود
روزهایی که بی وطن بودم
سَروَرِ کاسه و لگن بودم
فکرِ پیری مرا نمی لرزانْد
قبلِ مرگی که عاشقانه نبود
لحظه ها را شکار می کردم
نطفه ها را قطار می کردم
پشتِ هم هِی ویار می کردم
مزه هایی که مُجرمانه نبود
زندگی، سخت، ایده آلم بود
به دلم وعده ای نمی دادم
تا دلم میلِ آسمان می کرد
پر و بالم کتابخانه نبود
سرِ من گرمِ زنده ماندن نه
تنِ من غرقِ زندگی می شد
التماسم برای کوچیدن
مثلِ امروز، عاجزانه نبود
یادِ آن روزهای ساده بخیر
خانه ی فهمِ من مُحقّر بود
زندگی با تمامِ بیش و کَمَش
زندگی بود، ابلهانه نبود