یادِ آن روزگارِ شیرین خوش
روزهایی که شاعرانه نبود
قفسم را بهشت می دیدم
دردِ من غیرِ آب و دانه نبود
روزهایی که فکر می کردم
قلبِ من سرزمینِ خوشبختی ست
ذهن من مبتلا به جنگ و جدل
سینه ام خاورِ میانه نبود
یادِ آن روزگارِ شیرین خوش
روزهایی که شاعرانه نبود
قفسم را بهشت می دیدم
دردِ من غیرِ آب و دانه نبود
روزهایی که فکر می کردم
قلبِ من سرزمینِ خوشبختی ست
ذهن من مبتلا به جنگ و جدل
سینه ام خاورِ میانه نبود
افسوس!
نخواستند زندگی ات را متفاوت کنم
نخواستند تلفن را بردارم
و به یمن زادروزت
تمام گل فروشی های شهر را زابِراه کنم
نخواستند ما برای آیندگان عاشقانه شویم
عاشقانه ای که بی شک به چاپ هزارم می رسید
افسوس!
97/3/8
یادش بخیر آن روزها...
آن روزها که بینِ ما هیچ چیز نبود
جز نگاه هایی که هرکدام،.. یک کتاب نه...
یک کتابخانه حرف داشت!
من، تو، بهااار، نم نمِ باران،.. پیاده رو
شب، عطرِ قهوه، چشمکِ یک تابلوی نئون
نجوای رود، باله ی گل، پرسه ی نسیم
رقصیدن خیااال، به ریتمِ آکاردئون
من! عاشقِ تمامِ جهان را قدم زدن
همپای قصه های تو، در کفش های جیر
تو! با تمامِ حوصله، بی چتر، پا به پام..
در سایه سارِ اَمنِ تو طِی می شود مسیر