فصل دارد پوست می اندازد،.. بی ثمر
و هنوز از تَوَرُّقِ لحظه ها
کلمه ای نیافته ام
که به اندازه ی "جُرأت" دلخواهم باشد
و به اندازه ی "دلتنگی"
بر جرأتم در شکستنِ قوانین بیفزاید
فصل دارد پوست می اندازد،.. بی ثمر
و هنوز از تَوَرُّقِ لحظه ها
کلمه ای نیافته ام
که به اندازه ی "جُرأت" دلخواهم باشد
و به اندازه ی "دلتنگی"
بر جرأتم در شکستنِ قوانین بیفزاید
اگرچه در پیِ مروارید
هنوز در خَمِ یک رودم
به سمتِ گمشده ام یک عمر
چه راه ها که نپِیمودم
چه راه ها که پس از نیمه
چه جاده ها که پس از پایان
نه سمتِ اَمنِ جهان می رفت
نه می رسید به مقصودم
غریبه بودم و بی مورد
و بی ستاره ترین ماهیِ سیاهِ آبهای فراموشی
که دوستی ام،.. با دو غوکِ نارس و نامربوط،
حوالیِ نبوغِ اُرگانیزمِ جمعیِ گُلسنگ
و..، عطوفتِ غریزیِ رویش،
تمامِ حشر و نشرِ اجتماعیِ من بود در نهایتِ تنهایی
باز بر رُخسارِ رنجورِ خیالم طرحِ لبخندیست
از گمانی دیرپا، تصویرِ موهومی
رو به من آورده امّیدِ بهاری تازه را چندیست
باز باید دوباره کَنده شود
برگی از سررسیدِ زندگی ام
سَقِّ دنیا سیاه بود و نشد
پیشِ من، روسفید، زندگی ام
سی و شش تا بهار مُرد و گذشت
این زمستان هنوز پابرجاست
رُسِ من را کشید یخبندان
از خودم هم رمید، زندگی ام
نه ذوقِ پیشِ تو ماندن، نه راهِ پس دارم
نه بالِ پرزدن از کنجِ این قفس دارم
نه صبرِ معجزه دیگر، نه حالِ ذکر و دعا
نه اشتیاق بر این بودنِ عبث دارم
من، تو، بهااار، نم نمِ باران،.. پیاده رو
شب، عطرِ قهوه، چشمکِ یک تابلوی نئون
نجوای رود، باله ی گل، پرسه ی نسیم
رقصیدن خیااال، به ریتمِ آکاردئون
من! عاشقِ تمامِ جهان را قدم زدن
همپای قصه های تو، در کفش های جیر
تو! با تمامِ حوصله، بی چتر، پا به پام..
در سایه سارِ اَمنِ تو طِی می شود مسیر
تنیده ایم به هم، بیش و کم، چنان پیچک
که مُردن است سرانجامِ دل-بُریدنِ مان
بیا به هم برسیم، از هر آنچه آشفتیم-
دری بیاب به آغوشِ آرمیدنِ مان
اگر به روی نگاهم دری ببندی، باز
تو از دریچه ی قلبم هنوز پیدایی
که با تو عطرم و از قید و بند آزادم؛
اگر بهانه تو باشی خوش است رسوایی