باز باید دوباره کَنده شود
برگی از سررسیدِ زندگی ام
سَقِّ دنیا سیاه بود و نشد
پیشِ من، روسفید، زندگی ام
سی و شش تا بهار مُرد و گذشت
این زمستان هنوز پابرجاست
رُسِ من را کشید یخبندان
از خودم هم رمید، زندگی ام
شمع ها را بیار، کو کبریت؟
که غریبانه است مهمانی
پای هر آرزوی رفته به باد
بی رَمَق شد، تکید زندگی ام
سینه ام گورِ آرزو شده است
دلخوشم کن به بوسه و تبریک
بغلم کن!... گدایِ تابوتم
بغلم کن!... شهیدِ زندگی ام
کاش می شد که شمع ها این بار
آرزومندِ روشنی باشند
بس که درگیرِ چاله ها بودم
چاه ها را ندید، زندگی ام
کاش می شد مبارکم باشد
متولد شدن در این مرداب
زنده ماندن به رغمِ جولانِ
لَخته ای در وریدِ زندگی ام
آرزو کن برای نعشِ دلم
که سر از خاکِ سرد بردارد
بدهد از دوباره معجزه ای
شادمانه نویدِ زندگی ام
آرزو کن که رنج، کم بشود
این تولد مبارکم بشود
شاید از هر که غیرِ من نگریخت،..
دردِ من را شنید، زندگی ام