عبور می کنم از تو
به مقصدی که نشاید...
به جُرمِ بستنِ این دل
به آنچه "منع و نباید"
عبور می کنم از تو
به احترامِ خُدامان
که بُردبار گذشت از
کنارِ دغدغه هامان
عبور می کنم از تو
که رستگار بمانی
که پاکدامنی ات را
به گندِ تَن، نکشانی
که یوسِفانه به دردت
به نَفسِ پاک بمیری
عبور می کنم از تو
که اعتبار بگیری
...
نخواستم که به راهی
به جز ثواب بکوشی
تمامِ دین و دلت را
به بوسه ای بفروشی
بهشتِ موعدمان را
به یک اتاق ببخشی
شمیمِ حور و پری را
به عطرِ ساق ببخشی
نخواستم اَحَدی از
خواصِ عشق، برنجد
نخواستم که بمانی
به پایِ قول، مُردّد
پر از گلایه شدم تا
تو ساده بُگذری از من
شکسته می شود آخر
به طعنه هم دلِ آهن!
...
نگو که ساده گذشتم
نگو که بی غم و شادم
که من، کنار کشیدم
به نفعِ عالم و آدم
ببین موکّلِ وجدان
شده هُمایِ من و تو
برای فِیصله دادن
به ماجرایِ من و تو
...
زمانه بعدِ تو اما
عجیب کرده قصاصم
به اتّهامِ تعلّق
در انتظارِ تقاصم
و بینِ این همه تاوان
که لایقش شده ام من
عجب عقوبتِ سختی؛
تو را ندیده گرفتن!
عجب عقوبتِ شومی!
تو را به غیر، سپردن
به داغِ عشقِ تو روزی
هزار مرتبه مُردن
عجب عذابِ فجیعی!
که جَلدِ بامِ تو باشم
برای پَر زدن اما
بهانه ای بتراشم
چگونه می شود آخر
گذشت این همه راحت؟
از آن شروعِ قشنگی
که مُرد پشتِ شریعت
از آن دقیقه ی داغی
که داد چشمِ تو سرنخ
چه می شد از تو بسوزم
درونِ آتشِ دوزخ؟
چه می شد از تو بسوزد
هر آنچه مانده از ایمان؟
از اشتیاقِ تو باشد
لهیبِ شعله ی عصیان
چه می شد از تو بسوزم
منی که شعله به دوشم؟
منی که دیگِ مَشیّت
نخواست با تو بجوشم
برای اهلِ جهنّم
چه فرق می کند آخر؟
یکی دو پلّه عقب یا
یکی دو پلّه جلوتر!
من از توافقِ گندم
مقیمِ آتشِ قهرم
بهشت مُفتِ وجودت
خداست ساقیِ زهرم