گفتند بهار، پشتِ تنْ پوشِ تو است
باشد که به خَتمِ این زمستان برسیم
آغازِ بهشت، از بَر و دوشِ تو است
با هم بشود به رستگاران برسیم
گفتند که شیرازی و خورشیدْ صفت
با این منِ تبریز، نخواهی جوشید
سهراب نوشت: "آسمان مال من است"
تا از پسِ هر کجا به کاشان برسیم
از فصلِ جدایی خبری نیست،.. نگو
این خونِ دلی که داده دنیا، کافیست
بنشین به خوشی، سفره ی دل، باز کنیم
شاید به دو لقمه نان و ریحان برسیم
تا تومورِ غصه های ما آب شود
تا حال و هوای زندگی برگردد
تجویز شدی که مرگ را پس بزنم
مُزمن تر از این بیا به درمان برسیم
بر پهنه ی آسمان من، آن ماهی
پیدا شده ای از پسِ هر گمراهی
با این منِ کم، راه بیا تا گاهی
با هم به حسابِ هر خیابان برسیم
گفتند که ما شیشه و سنگیم، اما..
گفتند که مهتاب و پلنگیم، اما..
با هم همه جا بیا بجنگیم، اما..
نگذار برای هم به پایان برسیم