و من خودِ گمشده ام را
نه در صفحه ی آگهیِ روزنامه ی عصر
و نه زیرِ پوستِ شهری که سرطان گرفته است...
نه در اخبار و خیابان و صف های شلوغ
و نه در محراب چشمهای تو...
که لابلای ورق های مچاله ی رُمانی که قهرمان ندارد
و بین واژه های از قلم افتاده ی شعرهای بی مخاطب،.. جستجو می کنم
من شاید در چندمین بیتِ یک شعرِ بیات
یا پشتِ سایه روشنِ یک شاهکار،.. گُم...
و یا شاید کنجِ کافه های تنهایی
در قهوه ای لایت با شکلاتی تلخ،.. حل شده باشم
من شاید انتهای تیتراژِ یک درامِ آبکی،.. ندیده...
یا در نواخت های آکاردئونِ یک روشندل،...
کنج خیابان عریضِ عصرهایت،.. نشنیده مانده باشم
من اما هر کجا جا مانده باشم
بی شک آنجا
ردّی از زخم،.. از حقارت،.. از تو... نخواهد بود!