هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

ای تو شفاف تر از آینه و آب!.. اگر

آسمان هم باشی

رویِ آرامشِ بی تکرارت

پرِ پروازِ من اندازه ی لک لک ها نیست

تو اگر وسعتِ یک خانه شوی، غرقِ امید

رقصِ من بر تنِ سوزانِ تو باز

قدرِ طنازیِ پیچک ها نیست

 

ای خودِ ریشه ی من!

ای تو تابیده به هر رشته ی اندیشه ی من!

من همان فاجعه ی دیروزم

ناخوشایندترین دغدغه در ذهنِ جهان

بویِ نا می دهد این مرده دلِ بی رمق، این

....................................................................لاشه ی بی نام و نشان

 

بِگُذر از این منِ وامانده به راه

منِ آزرده از این گردنه،.. افتاده به گسترده ی آه!

که تو در عینِ لطافت در عشق

بوسه ی آن تبری

که مرا می بَرَد آهسته به گور

که مرا می کِشد آسان در چاه!

 

پس بیا ای روشن!

بُگذر از این رؤیا

و منِ شب زده را تا دلِ تنهایی ها

تا دلِ خلوتِ افسون شده ام بدرقه کن

که اگر معجزه ی گرمِ نفسهایت باز

سردیِ ریشه ی رنجورِ مرا دریابد

و از آن روزنه ی چشمِ تو،.. بر دنیایم

روشنایی ریزَد

آنچنان خسته و پابسته ی این تقدیرم

که جز این دِنجِ نمور

نشود هیچ دلی با من اُخت

نکند کنجِ دلی زنجیرم


 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">