هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

شبْ است، حسِّ مرا کرده باز هم بیدار

به یادِ آن شبِ آخر،.. صدای سوتِ قطار

 

به یادِ آن شبِ شرجی که بندْ بندِ تَنَت

به هرچه وسوسه شد با،.. هجومِ عشق، دچار

 

به یادِ آن شبِ داغ و سکانس های روُمَنس

به هم تنیده شدن در پناهِ آن دیوار

 

به یادِ زمزمه هایی که بود خاصِ خودت

نَفَس نَفَس زَدَنتْ بینِ کَرتْ های انار

 

به یادِ آن شبِ شیرینْ دوباره گمراهم

میانِ راهِ بهشت و مسیرِ گندمزار

 

بیا که دود شویم از لهیبِ آتشِ هم

نه از جهنّمِ دنیا،.. نه نخ به نخ سیگار

 

ببین دوباره رسیده به جایْ جایِ تنم

هزار بوسه ی شیرین،.. بیا، بچین، بِشُمار

 

بیا به سبکِ خودت از بهشت سیرم کن

بیا دوباره مرا دستِ وعده ها نسپار


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">