برگرد تا اندوه را پایِ تو قربانی کنم
با قرصِ ماهِ رویِ تو دل را چراغانی کنم
رفتی غزل پژمرد و من می ترسم از خشکیدنش
برگرد تا جانی بگیرم، شعر ارزانی کنم
از آسمانِ ابریِ چشمانِ من بُگذر شبی
تا شانه ات را سیرِ سیر، از بغض بارانی کنم
شور و تلاطم مُرد در، مردابِ حسرتهای من
باید تو باشی تا دلم را باز طوفانی کنم
بی تو گره افتاده بر انگیزه و اَبروی من
محتاجِ لبخندِ تواَم،.. تا کِی پریشانی کنم؟
می سوزم از این فاصله تا شعله ور باشم، مگر
تأثیر بر تاریکیِ آن قلبِ سیمانی کنم
حتی اگر برگشتنت رویای ناممکن شود
از من نخواه این عشق را در قصه زندانی کنم