هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

دلم از سردیِ رفتارِ تو رنجید

گلویم بغض ها نوشید

میانِ دردِ خود بر چهره ات آرام خندیدم

پر از اندوه بودم، در جهانِ خود ولی

...................................................از سوزِ رفتارت، نپرسیدم

 

تو خندیدی! نفهمیدی!

که باغِ تارِ چشمانم

در عمقِ خلوتِ دیرینه اش مهمانِ شبنم هاست

نپرسیدم که می دانم

چه در ذهنِ تو جولان می دهد هربار

نپرسیدم! نمی پرسم!

پُرم از وحشتِ پنهانِ این تکرار!

 

تو را، ای کاش من، هرگز نمی دیدم

تو را، ای کاش از، سرشاخه ی احساسِ کالِ کودکی هایم نمی چیدم

به من نزدیکتر هستی تو از هرکس

و دوری دورتر،.. تا مرزهای پرت و ناپیدا

مرا با جمله ای راحت کن از تردید و تنهایی

مرا لبریز کن،.. از عشق از،.. رویا !


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">