دلم از سردیِ رفتارِ تو رنجید
گلویم بغض ها نوشید
میانِ دردِ خود بر چهره ات آرام خندیدم
پر از اندوه بودم، در جهانِ خود ولی
...................................................از سوزِ رفتارت، نپرسیدم
تو خندیدی! نفهمیدی!
که باغِ تارِ چشمانم
در عمقِ خلوتِ دیرینه اش مهمانِ شبنم هاست
نپرسیدم که می دانم
چه در ذهنِ تو جولان می دهد هربار
نپرسیدم! نمی پرسم!
پُرم از وحشتِ پنهانِ این تکرار!
تو را، ای کاش من، هرگز نمی دیدم
تو را، ای کاش از، سرشاخه ی احساسِ کالِ کودکی هایم نمی چیدم
به من نزدیکتر هستی تو از هرکس
و دوری دورتر،.. تا مرزهای پرت و ناپیدا
مرا با جمله ای راحت کن از تردید و تنهایی
مرا لبریز کن،.. از عشق از،.. رویا !