هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درد پنهان» ثبت شده است

 

داشتم فکر می کردم که دنیا اونقدرها هم جای بدی نیست. شاید آدمهاش هم اونقدرها که بارها بهم ثابت شده، عجیب وغریب و بد نباشن! کمااینکه همین آدمهایی که فکر می کنی بد هستن، چه درس های بزرگی که به آدم نمیدن! و همین خودش لطف بزرگیه.

از وقتی خودم و شناختم از خودم بیزار شدم. بارها به این فکر کردم که چرا "آدم" آفریده شدم. دلم می گیره وقتی به این موضوع فکر می کنم. و از اون بدتر اینه که وقتی این فکر رو برای کسی مطرح می کنی، سرجمع این چند تا جمله رو تحویلت میده:" ناشکری نکن. آدم اشرف مخلوقانه. از خُدات باشه اشرف مخلوقات باشی."

اما من با همه ی نسبت هایی که  واسه این تفکر و حسرت، بهِم چسبید، یا با وجودِ احتمالِ احساسِ پشیمونیِ خدا، نه از خلقتِ "نوعِ من"، که از خلقتِ "من"، به واسطه ی تفکراتی که اسمش رو غیرمنصفانه و ناآگاهانه یا به هر دلیل، ناشکری گذاشتن و حتی ذره ای به این فکر نکردن که چرا من دلم میخواد هر چیزی باشم به جز آدم، باز هم  از این طرز فکر و آرزو دست برنداشتم و هنوز هم دلم می خواد چیزی باشم غیر از آدمیزاد!...

 

متن کامل در ادامه مطلب