داشتم فکر می کردم که دنیا اونقدرها هم جای بدی نیست. شاید آدمهاش هم اونقدرها که بارها بهم ثابت شده، عجیب وغریب و بد نباشن! کمااینکه همین آدمهایی که فکر می کنی بد هستن، چه درس های بزرگی که به آدم نمیدن! و همین خودش لطف بزرگیه.
از وقتی خودم و شناختم از خودم بیزار شدم. بارها به این فکر کردم که چرا "آدم" آفریده شدم. دلم می گیره وقتی به این موضوع فکر می کنم. و از اون بدتر اینه که وقتی این فکر رو برای کسی مطرح می کنی، سرجمع این چند تا جمله رو تحویلت میده:" ناشکری نکن. آدم اشرف مخلوقانه. از خُدات باشه اشرف مخلوقات باشی."
اما من با همه ی نسبت هایی که واسه این تفکر و حسرت، بهِم چسبید، یا با وجودِ احتمالِ احساسِ پشیمونیِ خدا، نه از خلقتِ "نوعِ من"، که از خلقتِ "من"، به واسطه ی تفکراتی که اسمش رو غیرمنصفانه و ناآگاهانه یا به هر دلیل، ناشکری گذاشتن و حتی ذره ای به این فکر نکردن که چرا من دلم میخواد هر چیزی باشم به جز آدم، باز هم از این طرز فکر و آرزو دست برنداشتم و هنوز هم دلم می خواد چیزی باشم غیر از آدمیزاد!...
متن کامل در ادامه مطلب