تو ای نسیمِ وَزَنده،.. به دشتِ داغِ وجودم
تو ای نوازشِ باران،.. به شوره زارِ تخیّل
تو را به شهرِ درونم،.. به سرزمینِ پرستش
تو را به سلطنتِ دل
سلام می دهم ای جان
تو تاجدارِ وجودی،.. تو یکّه تازِ خیالی
تو را به وادیِ قلبِ، غمین و عاطفه جویم
به پادشاهیِ منزل
سلام می دهم ای جان
تو نقشِ خیسِ سرابی،.. به دیده ی عطشِ من
تو رمزِ نابِ شکستِ، طلسمِ طالعِ نحسی
تو را به شهرِ ضمیرم،.. به آنچه سمتِ تو مایل
سلام می دهم ای جان
در این قلمروِ بی حد،.. در این حصارِ توّهُم
یگانه گوهرِ نایابِ صندوقِ خاطر
گُسیلِ مهرِ تو را بر،.. وجودِ ناقابل
سلام می دهم ای جان
تو ای نوازشِ ژاله، به رویِ گونه ی گلبرگ
تو ای تلألوِ رنگین کمان، به شانه ی باران
تو را به قصدِ ستایش،.. تو را به سروریِ خود
به رأسِ معبد و محفل
سلام می دهم ای جان