حجمِ اندوه کمی بیشتر از ظرفم بود
خواستم سر نرود روی جهان، جاری شد
بغض، از حنجره تا خانه ی چشمانم را
سخت پیمود اگر چشمه ی قَهّاری شد
گفته بودید دچارید به بی حوصلگی
تا که ابری نشود حالِ من از دستِ شما
مقصدِ چشمه ی من پهنه ی دریاست ولی
چه کنم خورده سرِ راه به بن بستِ شما






