اینجا بدونِ تو
بر گورِ سردِ ثانیه هایی کِش آمده
از بس تنیده به اندیشه ام غمت
کنجِ اتاقکم
گویی عتیقه ام
کِز کرده ام و تو را درد می کشم
یک گوشه بی صدا
با کوبه های عقربه ای بر شقیقه ام
برگرد رأسِ ساعتِ دلدادگی که باز
چشمم به راهِ توست
برگرد!...ضربه های عقربه فریاد می زنند
هستی تباهِ توست...