آخرین زمزمه ات گرچه دروغ
دل معصومِ مرا شُست از آن
عطشِ وهم آلود
شکِّ من رو به یقین اوج گرفت
و تو از خاطرِ هر خاطره ام طرد شدی
دلِ رنجیده ام اما ماندَه ست
در سرآغاز و سرانجامِ تو حیران اکنون!
به چه سو روی کند
دل وامانده ی من؟
به سرآغازِ عطشناکِ تنِ تبدارت
یا سرانجامِ گریزانِ دلِ دربندت
به چه سو روی کند
دلِ درمانده ی من؟