در سراشیبِ خطا، لیلی وار
می گذارم قدمی بر گُسلِ آغوشت
و تو را می بینم
که چنین مست
..................به گردابِ تنم درگیری
و به اسرارِ فریبنده ی چشمم پابند
منِ ناچار، پیِ فتحِ دلت می گردم
تو به دنبالِ فتوحاتِ چرند!
تو در اندیشه ی سودازده ی مجنونت
غرق در کام گرفتن شده ای
و نمی دانی من
تا چه حد از غمِ این ننگ به خود می پیچم
من که با این همه دوراندیشی
باز در حیطه ی ایمان هیچم!
مانده ام در این فکر
که چرا عشقِ به این پاکی را
که چرا این دلِ افلاکی را
به تبِ تندِ هوس، آلودیم؟
چه بهایی دادم
که بفهمم آن روز
به یقین
.........لایقِ تبعید شدن، "ما" بودیم!