مرگ را از بر بود
او که در ظلمِ زمین
بالشش پهنه ی سنگی چرکین
بسترش خاکی سرد
و لحافش هر شب
آسمانیست پر از پولک و روشن، از ماه
آسمانجُل تر از او قلبش بود
مانده در حسرتِ یک پشت و پناه