هستی، ولی نگاهِ تو از شوق، خالی اَست
هستی، ولی حواسِ دلت جای دیگریست
گفتی به چشمت، آب ِحیاتم ولی هنوز
آن چشمِ تشنه، غرقِ تماشای دیگریست
هستی، ولی نگاهِ تو از شوق، خالی اَست
هستی، ولی حواسِ دلت جای دیگریست
گفتی به چشمت، آب ِحیاتم ولی هنوز
آن چشمِ تشنه، غرقِ تماشای دیگریست
من یک زنم! یک قصه ی بی قهرمان!؛ اینجا-
هر روز می سازند از "زن" اقتباسی تلخ
من زخمیِ برداشتهای سطحیِ شهرم
قبل از جنایت می کُشد من را قصاصی تلخ