نرم نرمک دلِ من فاصله را باور کرد
پِیِ تقدیرِ خزان دیده ی من، غنچه ی عشق
جامه ی سرد و کبودِ شبِ یخ بندان را
عاقبت در بر کرد
درد بارید و نَفَس ها همگی سوز گرفت
موجِ سرمایِ دلت غوغا کرد
دستِ نامحرمِ نسیان، کم کم
آنچه در خاطره ام بود ز دیروز، گرفت
بعد از این با دلِ سَنگت خوش باش
برنگرد از سرِ تصمیم "گذشتن از من"
من تو را بخشیدم
به همان ها،.. که به سوسو زدنِ مُبهَمِشان دل بستی
آنچه در عشقِ تو بودم همه از هم پاشید
دیر فهمیدی حیف!
من همانم که تو را از شبِ تاریک گرفت
من همانم، خورشید!