هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

در دلم غوغاییست

روحم افسونِ کسیست

که خودش،.. عاشق و افسونِ من است

او که جریان دارد

.........................در رگِ زندگی ام

او که همرنگِ حیات است،.. وَ در خونِ من است

 

او که چندیست تبش افتاده

بر زمستانِ دلِ بیمارم

او که یکجا همه ی روزِ مرا پُر کردَه ست

او که شب تا به سحر در هوَسَش بیدارم

 

او همه جانِ من است

او همان روحِ خروشانِ من است

 

او همه جانِ من است اما باز

لرزه بر جان و تنم می افتد

او همان روحِ خروشانِ من است اما باز

دلِ من می ترسد

...

دلِ من می ترسد

که مبادا روزی

رشته ی نازکِ دل بستنمان سُست شود

که مبادا دستی

خدشه ای اندازد

روی باورهامان

که مبادا به شکستن برسد آخرِ سَر

لب پَرِ دلهامان

 

دلِ من می ترسد،.. اما باز

در وجودم ذوقیست

که مرا می کشد اینگونه به گردابِ جنون

ذوقِ من در تپشِ این سخن است؛

روحم افسونِ کسیست

که خودش،.. عاشق و افسونِ من است


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">