لحظه هایم همگی منتظرند
خنده ات را به نسیمی بسپار
و چو رودی جاری
سمتِ بی تابیِ من روانه شو
لحظه ها بی تابند
دست، از پیله بکش
و تنِ سردِ مرا،.. تا تپشِ گرمترین ثانیه ها یاری کن
دلِ من تنگ شد از این دوری
محضِ شادیِ دلم کاری کن
محضِ شادیِ دلم کاری کن
که دلم می خواهد
تو کنارم باشی
و گُلِ خنده ی تو سبز شود بر لبِ تنهاییِ من
دل من می خواهد
پر بگیرم به همان آبیِ چشمانت باز
و تو را کشف کنم
ای سراسر همه راز!
ای سراسر همه راز!
ای همه رو به تو سرگرمِ نیاز!
دردها در خوابند
سمتِ بودن بِشتاب
لحظه ها بی تابند