هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

لحظه هایم همگی منتظرند

خنده ات را به نسیمی بسپار

و چو رودی جاری

سمتِ بی تابیِ من روانه شو

 

لحظه ها بی تابند

دست، از پیله بکش

و تنِ سردِ مرا،.. تا تپشِ گرمترین ثانیه ها یاری کن

دلِ من تنگ شد از این دوری

محضِ شادیِ دلم کاری کن

 

محضِ شادیِ دلم کاری کن

که دلم می خواهد

تو کنارم باشی

و گُلِ خنده ی تو سبز شود بر لبِ تنهاییِ من

دل من می خواهد

پر بگیرم به همان آبیِ چشمانت باز

و تو را کشف کنم

ای سراسر همه راز!

 

ای سراسر همه راز!

ای همه رو به تو سرگرمِ نیاز!

دردها در خوابند

سمتِ بودن بِشتاب

لحظه ها بی تابند


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">