تو کنارِ دلِ خاکستری ام سبز بمان
و به افسانه ی آرامشِ من رنگِ وجود
به وجودم رونق
و به اندوه ترین زاویه ی زندگی ام شوق ببخش
تو مسیحایِ منی باش که پزمرده ام از سختی ها
من که تقدیر، نفس های مرا بست به زنجیره ی آه
تو کنارِ دلِ من سبز بمان
و بدان رایحه ی هر نفَسَت
گرم، در شامّه ی خاطر من می ماند
روزگاری که نباشی قلبم
قدر هر خاطره از جنسِ تو را می داند