هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

بی غم کجا لمیده ای آخر بیا که من

مغموم و دل شکسته به تدبیرِ رنج ها

مغروقِ اشکِ خود

با قایقی تکیده به دریا نشسته ام

تنها کجا تنیده نگاهت به غیر، که

مجروحِ قهرِ تو

در غربتی به وسعتِ غمها شکسته ام

 

آه.... ای غریبه خو!

در فصلِ احتضار

برگرد و قصه ی ماندن دوباره کن

از تختِ نخوتت که بر آن خوش نشسته ای

برخیز و بر شقاوتِ دوری تو چاره کن

این رشته های سختِ به هجرت تنیده را

با تیغِ تیزِ عشق

یکباره پاره کن

 

نزدیکِ من بمان

تصویرِ جان سپردنِ من در نگاهِ تو

گفتی که دیدنیست

بنشین کنارِ حالِ محتضرم قدرِ لحظه ای

این ناله های در آتش گداختن

در گوشِ تشنه ات

گویی شنیدنیست!


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">