هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

شُکوهِ بیکرانِ هستی ام آن چشمِ طوفانیست

نگاهت چاره و مرهم

بر انبوهِ پریشانیست

 

نوازش می کنی روحِ مرا، با آن نگاهِ سرکش و دلجو

و این یعنی تو را دارم

تو را با مستیِ چشمانِ یک آهو

نگاهم کن که در این تیرگی تصویرِ چشمانت

شُکوهِ یک چراغانیست

 

من آبادم در این بیغوله ی غمها

که دارم آن نگاهِ پاک و گرمت را

به خود می بالم اما حیف می دانم

که این آبادیِ مرموز و هستی بخش

همان آغازِ ویرانیست

 

همان قصری که با حسرت بنا کردم

چنان زیبا

..............ولی بر سُستیِ شن ها

چه گویم آه... راهِ روشنِ چشمت

مسیری سمتِ تاریکی

گُذاری،... رو به حیرانیست


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">