"...آقای هامیل به نظر غمگین می آمد. این را از چشمانش می شد فهمید.
همیشه چشمان مردم غمگین تر از بقیه جاهایشان است.
"مومو کوچولو! تو بچه ی خیلی حساسی هستی و تفاوت تو و دیگران در همین است."
لبخند زد.
"این روزها حساسیت چقدر نایاب شده!"
به عربی حرف می زدیم و ترجمه ی فرانسوی اش به آن قشنگی نیست..."
.....
تقریبا انتهای صفحه 39 کتاب بود که به این جمله رسیدم و با این جمله انگار یک کتاب دیگه در برابرم باز شد.
چه مفهوم قشنگ و بزرگی توی این جمله ی ساده نهفته ست!؛
"به عربی حرف می زدیم و ترجمه ی فرانسوی اش به آن قشنگی نیست!!!"
اینکه هر زبانی قدرتی داره و قدرت واژه های هر زبان با زبان دیگه متفاوته.
اینکه آدمها حتی با وجود سالها زندگی در کشور دیگه و نشناختن پدر و مادر و سرزمین و اصالتشون، از ریشه هاشون جدا نمیشن و تنها وقتی به زبان خودشون حرف میزنن، می تونن احساساتشون رو کامل و دقیق بیان، منتقل و درک کنن
اینکه کلمات و عبارات در بعضی زبان ها به قدری پر احساس و پر انرژی هستن که برای ترجمه قادر به یافتن معادل دقیق اون واژه یا عبارت بطوریکه که حق و جان مطلب رو ادا کنه نیستیم!
پ ن:
متن رنگی بریده ای از رمان فرانسوی "زندگی در پیش رو" یا "مادام رُزا" به قلم رومن گری
مطلب و انتخاب جالبی بود
درودها تقدیمتان بانوی گرانمهر