من همان آدمِ دیرینِ اَلَست
من همان خاتمه ی حوّایم
من همان بانیِ رُخدادِ هبوطم، آری
من همان،.. عاصیِ گردنکشِ بی پروایم
من همان چهره ی آسوده ی گندُمگونم
که وقیحانه از آن میوه ی ممنوعه چشید
و پس از سُستی بی هنگامش
رگِ ایمانِ ضمیرش خشکید
من همانم که از آن جاریِ جوشان، روزی
شهد عصیان نوشید
و چنان وسوسه در جان و تنش غوغا کرد
که به بن بستِ زمین راهی شد
ریشه خُشکاند، همان روز که در باغِ عَدِن
............................................................غرقه ی کوتاهی شد
من همان معجزه ی توحیدم
که به تدبیرِ همه تفرقه ها
شومیِ سایه ی قابیلِ زمان، مَسخش کرد
پشتِ این مسخ شدن، موجِ بد اِقبالی ها
بر جهانش بارید
تهِ تاریکیِ بُن بستِ دلش
شَبَحِ جاده ی ابریشمِ بی پایان دید
پشتِ هر نعره ی کوبنده ی اِنذارِ خدا
بارها آیه ی تبشیر شنید
در نهایت اما
شد همان مطرودی
که به بیراهه رسید
قرنها رفت و هنوز
پشت این فاصله می پندارم
من همان حوّایم
که از آن میوه ی ممنوعه چشید؟؟!...