چگونه من سِتایَمَت؟
تو ای علی!
تو ای شهنشهِ جهان!
صراطِ مستقیمِ عشق!
یگانه مردِ جاودانِ هر زمان!
چگونه من سِتایَمت؟
که واژه هایِ خُرد و این زبانِ اَلکَنَم
برای درکِ هِیبَتِ تو عاجزند
تمامِ این سطورِ غرقِ عاطفه
نه قطره ای، نه ذره ای
نه گوشه ای از آن خلوصِ محض و بارِزند
چگونه من سِتایَمت؟
که هرچه صفحه و قلم
هزار واژه و رقم
برای وصفِ تو کَمَند
نه قابل است شعرِ من
نه در خورِ سِتایِشت
صفوفِ واژگانِ غرقِ مِهرِ من
به حکمِ رادمردی ات
و درکِ خُردِ واژه و شعورِ من
سکوت می کنم...سکوت
قلم چو نیم سطری از
شُکوه و جِلوه ات سرود
دلم به او نهیب زد
به آیه آیه مهر و یک جهان،.. قصیده هم
نمی توان به اَرزِشَت وقوف یافت
نمی توان حقیقتِ تو را ستود
تو ای علی!
تو ای فروغِ بی مثال و منجلی!
ببین که تا به ناکجا
سپید مانده صفحه های عاجز از سرودنت
چگونه من سِتایَمَت که بی نظیرِ عالَمی!
شعورِ شعرِ من کجا
کجا سرشت پاکباز و روشنت
اگرچه نیست کارِ من
سِتایشت ولی بخوان
میانِ این سیاهه های بی بها
در عمقِ این نوشته های خُرده پا
حقیقتِ وجودِ بی بدیلِ خود
ستایشِ دلِ زمینیِ مرا