هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ وحیده پوربافرانی» ثبت شده است

پرده با نسیم، والتس می رود

من با تصویر تو

و تو با رویای کسی شاید در هیچ کجا...

کاش می دانستی برای مُردن

تنها،.. نگاه به تو از این زاویه، کافیست

کاش می دانستی چقدر دلم می خواهد بلند شوم

تو را کنار بکشم

پنجره را ببندم

و رحم کنم به دلِ یک شهر!

اما حیف!

حیف این زاویه آنقدر دلباز است

که می شود از آن به بی نهایت رسید

و جهانی را فدای گوشه گوشه ی آن کرد.

 

97/3/1

به من می گفت: "مریض"!

و من افسوس می خوردم که چرا هیچ وقت

دست کم در جمع همکارانش

او را "دکتر" صدا نزدم!

 
97/2/27

به من خرده نگیر اگر این همه خودم نیستم. اگر این همه مصنوعی هستم. این همه دور...این همه بی تفاوت...

آخر تو نمی دانی!

ما با هم فرق داریم. تو سفیدی من سیاه. تو آتشی من آب. تو دری من دیوار. ما با هم اندازه ی قدمهایی که نزدیم، خیال هایی که نبافتیم، خواب هایی که ندیدیم، فرق داریم.

ما اندازه ی هم نیستیم! آنقدر که شاعر هم تأیید می کند: دستم نمی رسد به بلندای چیدنت...

این است که وقتی نامم عطر نفس های تو را می گیرد، دعا می کنم کر باشم، و وقتی پلک می زنی، کور! این است که همه چیز را لگدمال می کنم، و همه پُل ها را خراب، بی آنکه پشت سرم را نیم نگاهی بیندازم.  این است که تبر می شود قاتل دسته اش!

آخر تو نمی دانی!

من طوری در هزارتوی روزمرگی غرقم که هیچ غواصی نمی تواند مرا از ژرفای آن بیرون بکشد.

من طوری به دست و پای زندگی پیچیده ام که مرگ هم از من فاصله می گیرد.

می دانی؟... تو باید می رفتی. باید پر می کشیدی. باید دل به دریا می زدی تا بزرگ شوی. تا مثل من اسیر سلول های بی دیوار، مثل من یاخته نباشی. تو باید خودت می ماندی. باید می رفتی که برایم زنده بمانی!

تو مال هیچ کجا نیستی. نه عطرت، نه نگاهت، نه صدایت، نه هیچ کدام از اجزاء وجودت به این جا نمی ماند. تو اهل ناکجاآبادی. به طبیعتی می مانی که پای هیچ بشری به آن نرسیده است.

نه فکر نکن که من تصور می کنم تو از تبار مریم عذرا هستی. اتفاقا خبر دارم چقدر کنار حوض های نقاشی، با نسیم معاشقه می کنی و چگونه دل شقایق را با خنده هایت آتش می زنی.

اما موضوع این است که تو کسِ دیگری هستی. کسی که مثل هیچ کس نیست! و من نمی خواهم در کسی که مثل هیچ کس نیست، حل بشوم.

پس مرا با دلتنگی ام رها کن. و با اشک هایی که هیچگاه سرانگشت تو را لمس نخواهند کرد.

خرده نگیر اگر "دوستت دارم" ها را بی جواب می گذارم.

کنار بیا و بپذیر؛ ما هرچه از هم دورتر، به هم نزدیکتر!

 

1397/2/30