هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

آخرین زمزمه ات گرچه دروغ

دل معصومِ مرا شُست از آن

عطشِ وهم آلود

شکِّ من رو به یقین اوج گرفت

و تو از خاطرِ هر خاطره ام طرد شدی

دلِ رنجیده ام اما ماندَه ست

در سرآغاز و سرانجامِ تو حیران اکنون!

به چه سو روی کند

دل وامانده ی من؟

به سرآغازِ عطشناکِ تنِ تبدارت

یا سرانجامِ گریزانِ دلِ دربندت

به چه سو روی کند

دلِ درمانده ی من؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">