هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

در سراشیبِ خطا، لیلی وار

می گذارم قدمی بر گُسلِ آغوشت

و تو را می بینم

که چنین مست

..................به گردابِ تنم درگیری

و به اسرارِ فریبنده ی چشمم پابند

منِ ناچار، پیِ فتحِ دلت می گردم

تو به دنبالِ فتوحاتِ چرند!

 

تو در اندیشه ی سودازده ی مجنونت

غرق در کام گرفتن شده ای

و نمی دانی من

تا چه حد از غمِ این ننگ به خود می پیچم

من که با این همه دوراندیشی

باز در حیطه ی ایمان هیچم!

 

مانده ام در این فکر

که چرا عشقِ به این پاکی را

که چرا این دلِ افلاکی را

به تبِ تندِ هوس، آلودیم؟

چه بهایی دادم

که بفهمم آن روز

به یقین

.........لایقِ تبعید شدن، "ما" بودیم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">