هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

من همان آدمِ دیرینِ اَلَست

من همان خاتمه ی حوّایم

من همان بانیِ رُخدادِ هبوطم، آری

من همان،.. عاصیِ گردنکشِ بی پروایم

 

من همان چهره ی آسوده ی گندُمگونم

که وقیحانه از آن میوه ی ممنوعه چشید

و پس از سُستی بی هنگامش

رگِ ایمانِ ضمیرش خشکید

 

من همانم که از آن جاریِ جوشان، روزی

شهد عصیان نوشید

و چنان وسوسه در جان و تنش غوغا کرد

که به بن بستِ زمین راهی شد

ریشه خُشکاند، همان روز که در باغِ عَدِن

............................................................غرقه ی کوتاهی شد

 

من همان معجزه ی توحیدم

که به تدبیرِ همه تفرقه ها

شومیِ سایه ی قابیلِ زمان، مَسخش کرد

پشتِ این مسخ شدن، موجِ بد اِقبالی ها

بر جهانش بارید

تهِ تاریکیِ بُن بستِ دلش

شَبَحِ جاده ی ابریشمِ بی پایان دید

پشتِ هر نعره ی کوبنده ی اِنذارِ خدا

بارها آیه ی تبشیر شنید

در نهایت اما

شد همان مطرودی

که به بیراهه رسید

قرنها رفت و هنوز

پشت این فاصله می پندارم

من همان حوّایم

که از آن میوه ی ممنوعه چشید؟؟!...


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">