هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

 

چند وقت پیش از چند تا از دوستان، اسمش رو شنیدم. یه چند باری هم  توو فضای مجازی درباره ش یه چیزهایی خوندم. فکر خریدنش بدجور توی سرم افتاده بود، کاملا اغوا کننده و افسونگر!

تصمیم گرفتم امسال برای تولدم به عنوان هدیه ای از طرف خودم به خودم، بخرمش. خریدمش. لاجرعه سرکشیدم و لذتی بردم که مثال زدنی نبود.

"ملت عشق" رو میگم. رمانی که نام اصلیش "چهل قانون عشق" هست و برگردانش به فارسی شده " ملت عشق". نویسنده ش خانم الیف شافاک یا اگه بخوام صحیح تر تلفظ کنیم الیف شفق هستن که این کتاب تنها یکی از پرفروش ترین کارهاشونه اما به عنوان پرفروش ترین رمان ترکیه هم شناخته شده.

به نظرم این کتاب می تونه جوابگوی اکثر سلایق باشه البته افرادی که اهل فلسفه و منطق باشند کمتر با مضمونش ارتباط می گیرند و ممکن هست که خوششون نیاد. این کتاب در عین اینکه  تنها یک کتابه اما دو داستان از دو زمان متفاوت رو به موازات هم روایت می کنه. و نکته ی اصلی همون چیزیه که این  دو داستان که هیچ، بلکه تمام داستان های دنیا رو به هم وصل می کنه و اون چیزی نیست جز "عشق".

من شاید کمی بیش از حد احساسی با تعلقاتم برخورد کنم اما ملت عشق هم کتابی نیست که بشه با یکی دو بند وصفش کرد. سیر در احوال مولانا و شمس و عشق خاص بینشون، قواعد چهل گانه ی شمس برای  درک کامل انسانیت و عشق، تغییر زاویه ی دید و بینش انسان به محیط و اطرافیان و تأثیر اون بر نوع قضاوت ما درباره پیرامون، و یک دنیا تعریف متفاوت از عشق و زندگی، چیزهایی که شاید فراموششون کردیم یا درک درستی ازشون نداریم، همه و همه تنها بخشی از این رمان شگفت انگیزه!

فقط باید این رمان رو لاجرعه سرکشید و از خود بیخود شد! اگر اهلش هستین دست دست نکنید. این معجون، یه چیز دیگه ست!

 

این هم چند بند از این "ملت عشقِ" کم نظیر، که انتخاب بهترین هاشون واقعا سخت بود:

 

عمری که بی عشق بگذرد بیهوده گذشته. نپرس که باید در پی عشق الهی باشم یا مجازی؟ عشق زمینی یا آسمانی یا جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی ست عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش. یا بیرونش هستی، در حسرتش!

 

اگر عشق نباشد عبادت هم کلمه ای خشک و بی معنی ست عبارت از پنج حرف کنار هم نشسته، پوسته ای بی مغز! انسان باید با عشق و در عشق ایمان بیاورد. باید در رگ هایش عشق به خدا وانسان ها را حس کند.

 

آفریدگار من بقال نیست که گوشه ای از دفترش ستون گناه داشته باشد و گوشه ای دیگر ستون ثواب و بعد هم این دو را از هم کم کند و حسابت را دربیاورد. نه در یک دستش ترازویی ست برای کشیدن و نه در دست دیگرش قلمی برای نوشتن. او از این حساب های پست، منزه است. او زیبای پرشکوهیست، نوری بی پایان، مرحمت و رحمتی بیکران.

 

متعصب ها بجای آنکه خود را در عشق خدا فنا کنند و با نفس خود جهاد کنند، همیشه با دیگران می جنگند و از نسلی به نسل دیگر تخم ترس می  پاشند. اگر انسان بدبینانه به همه جا نگاه کند، طبیعی ست که همه جا تنها بدی را خواهد دید.

 

گمان می کنند آفریدگار جایی آن بالا در آسمان هاست. بعضی ها در مکه و مدینه و بعضی ها در مسجد محله شان به دنبال خدا می گردند. مگر خدا در یک مکان می گنجد؟ چه غفلتی! او تنها در یک جاست: دل عاشقان! و از این روست که در قرآن فرموده است: " نه آسمان می تواند مرا دربر گیرد و نه زمین. من، فقط و فقط، در قلب بندگان مومن می گنجم."

 

تنها در آینده دنبال بهشت نگرد. وقتی بتوانیم کسی را بی چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم در اصل در بهشتیم.

 

همه ی پیامبران هم این پند را داده اند: کسی را پیدا کن که خودت را در آیینه ی وجودش ببینی.

 

عشق در نظر کسی که عاشق نیست کلمه ای خشک و توخالی ست. نیمی فریب و نیمی سفسطه. آنکه عاشق نیست نمی تواند آنرا درک کند و آنکه عاشق است نمی تواند آنرا وصف کند. جایی که کلمه ها توان ندارند مگر می توان عشق را در قالب سخن ریخت؟

 

به ساحت عشق که قدم بگذاری دیگر نیازی به کلمه ها نیست.

 

اگر دست من باشد یک سطل آب بر می دارم و آتش جهنم را خاموش می کنم و بهشت را نیز به آتش می کشم تا فقط و فقط عشق بماند. مابقی یاوه است.

 

مگر برای مرغابی مهم  است که سیل همه جا را فرابگیرد؟

 

برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مخملی داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد. بعضی ها با حادثه ای، بعضی ها با مرضی کشنده، بعضی با درد فراق و بعضی با درد از دست دادن مال...

 

مولوی می گفت: عشق چیزی نیست که بیرون بشود پیدایش کرد. عشق درونی ست.

 

عشقِ عزیز از آن عشق های محصور کننده ، محدود کننده، بازخواست کننده و حسادت کننده نبود. عزیز می گفت: پرواز کن. به هر جهتی که می خواهی و هر طور که آرزو داری.

 

ملتِ عاشقان دلسوخته از همه ی دین ها جداست. ما مذهب و دین و زبان را عامل جدایی نمی دانیم. همه ی عالم را یکی می دانیم. به حرفی که از دهان  دیگری  درمی آید "گناه" نمی گوییم. زیر درون دل ها را خدا می داند نه ما. از این رو سکوت می کنیم و کسی را نمی آزاریم. مذهب ما یکی ست. آن هم "خداست"

 

 

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">