هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

نرم نرمک دلِ من فاصله را باور کرد

پِیِ تقدیرِ خزان دیده ی من، غنچه ی عشق

جامه ی سرد و کبودِ شبِ یخ بندان را

عاقبت در بر کرد

 

درد بارید و نَفَس ها همگی سوز گرفت

موجِ سرمایِ دلت غوغا کرد

دستِ نامحرمِ نسیان، کم کم

آنچه در خاطره ام بود ز دیروز، گرفت

 

بعد از این با دلِ سَنگت خوش باش

برنگرد از سرِ تصمیم "گذشتن از من"

من تو را بخشیدم

به همان ها،.. که به سوسو زدنِ مُبهَمِشان دل بستی

آنچه در عشقِ تو بودم همه از هم پاشید

دیر فهمیدی حیف!

من همانم که تو را از شبِ تاریک گرفت

من همانم، خورشید!


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">