هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

منم وَ تو

و یک قمر

نشسته در حضورِ شومِ عقربی که می خزد

به شامِ تارِ این رواقِ بی چراغ

و با هجومِ نحسی اش

نشانده ماهِ بخت را

میانِ بازوانِ سرد و ساترِ محاق

 

منم وَ تو

و این سفیرِ قارقارِ ممتدِ، کلاغِ قصه های ما

که همچنان نمی رسد به خانه اش

که قصه گو، گره به بختِ او زده

و امتدادِ جاده ها

 

منم وَ تو

و عطرِ یک سکوتِ محض و بیکران

که می تراود از دلِ

خموش و زارِ خسته گان

ببین رکودِ عاطفه

چگونه سرنوشت را

کشانده تا ستاره ای غریب و دور و بی نشان

 

منم وَ تو وَ صبرها

و وعده ای که می رسد اجابتش

به قصه ها وعیدها

به سرزمینِ قبرها

 

منم و تو و سوزِ تندِ فاصله

و یک کرانه بی کسی

که می دمد از التهابِ حسِ کال و نارسی

منم و تو و یک گلو پر از گله

که برگزیده خامُشی

برای ختمِ غائله

 

منم وَ تو

و ما کنارِ هم ولی غریبه تر

وطن گُزیده در خیالِ خود، پَکَر

بگو چرا شکفته در ضمیرِ ما

خواهشِ رفتن از جهان

رغبتِ آخرین سفر؟!


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">