هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

باران نیامد و ما ایستاده ایم

با چشم های تَر

بر گورِ چشمه ی خشکیده از شَرَر

مبهوتِ قهرِ آسمان و لبِ تشنه ی زمین

در سوگِ هر گُلِ پژمرده، بی ثمر

کِی می شود بِرَوَد از دلِ گیاه

ترسِ فسُردگی و تیشه و تبر

 

باران نیامد و آخر جوانه زد

در دست هایِ ما

از فرطِ بارشِ انبوهِ چشم ها

صد ساقه ی امید

صد بوته ی دعا

ای آسمان کجاست نَمِ سخاوتت؟

تا کِی بریده شاخه ی معصوم هر درخت

تا کِی تنیده رشته ی پوکی به ساقه ها

باران بیا ببار و بشور از خیالِ گُل

آشوبِ نیستی

اندیشه ی فنا


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">