هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

گُل از گُلت نشکفت از دوباره دیدن ها

نگو که آمده فصلِ به سر رسیدن ها

 

نگو که با تبر و تیغ و تیشه همدستی

که ریشه کَن بشود در تنم تپیدن ها

 

تو و سکوت؟.. نه هرگز!.. به هم نمی آیید

بگو، که باز شود عقده ی شنیدن ها

 

بگو،.. بهانه نیاور،.. گناهْ در این بود:

به جای شانه ی من، در خودت چکیدن ها

 

چه تُرشرو شده ای در،.. لباسِ لیمویی!

خدا کند برسد در تو فصلِ چیدن ها

 

خدا کند که ببخشی به انعطاف، مرا

که دستهای تو باشد تهِ خمیدن ها

 

به بار هم ننشست انعطاف، می دانم

گذشت فرصت و خلوت، به لبْ گَزیدن ها

 

تو پایِ رویشِ حسَّم،.. تمامْ قدْ ماندی

منم که دیر رسیدم،.. به قدْ کشیدن ها

 

هوای رابطه دیگر بد است، حق با توست

گذشت نوبتِ با هم سبُکْ پریدن ها

 

برو که پیچکِ دستانِ من نخواهد یافت

مسیرِ دارِ تو را،.. با همه، دویدن ها

 

نظرات  (۱)

بسیار زیبا و سرشار از احساس 
دستمریزاد 
همواره شاعر بمانید 
🌷🌷🌷

پاسخ:
سپاس از لطفتون
بزرگوارید🙏🌹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">