هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

نماند اگر به شانه ات

دو دستِ سردِ من ولی

شکفتم از حضورِ مهربانی ات

دمی که پرسه میزدی

کنارِ شوره زارِ خشکِ پیکرم

کنارِ من نمان که من

نه آن حریقِ شعله ور

که یک فروغِ سُستِ رو به آخرم

 

نه من پر از بهانه ی شکفتنم

نه در خروشِ چشمِ تو نشانه ای نهفته است

که خوش کند دلِ مرا به زیستن

رها شو از،.. هوایِ سوزدارِ آنچه عشق خواندی اش

که سهمِ روحِ خستگان نمی شود

به جز شب و گریستن

 

عبور کن، عبور کن

هوای سینه خالی از تقدّس و یگانِگیست

عبور کن، گذشت، آن زمانِ خوش

فضایِ سینه ات کنون

خوش از هوایِ دیگریست

 

عبور کن، عبور کن

رضا نشو که گوشهای خانه از

صدایِ نخ نمایِ رنج پُر شود

شعارِ عشقِ خویش را

به گوشِ تشنگان بخوان

عبور کن که سیرِ سیرم از تو و

شکنجه های عشقمان!


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">