تا به کِی جان کندن
در گِل آلوده ی مردابِ خطا؟...
و به دنبالِ صداقت، ماندن
تهِ گودالِ هزاران رویا؟...
تا به کِی گمراهی
بین پرهیز و هوس هایِ سراب؟...
رفت از دست حقیقت، برخیز
تا کجا غفلت و بی عاری و خواب؟...
تا به کِی عاریه عشقی تنِ دل پوشاندن؟
دلخوش از وعده ی بخشندگیِ درگاهش
سوره ای از انذار
آیه ای از تبشیر
سرِ بیراهه ی عصیان خواندن؟...
تا به کِی شعله ی گیرایِ دعا را کُشتن
زیرِ خاکسترِ تردید و سکوت؟...
تا کجا رانده شدن از درگاه؟
تا به کِی لایقِ نفرینِ هبوط؟
من و تو در خوابیم
گوشه ی دورِ تخیّل هامان
پایِ دیوارِ تعلّل، بی قید
غافل از اینکه در این فرصتِ کم
جایِ خوابیدن نیست
کاش بیدار شویم از این خواب
که بر آن تعبیری
جز پشیمانیِ بی فایده چیست؟...