هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

برگرد تا اندوه را پایِ تو قربانی کنم

با قرصِ ماهِ رویِ تو دل را چراغانی کنم

 

رفتی غزل پژمرد و من می ترسم از خشکیدنش

برگرد تا جانی بگیرم، شعر ارزانی کنم

 

از آسمانِ ابریِ چشمانِ من بُگذر شبی

تا شانه ات را سیرِ سیر، از بغض بارانی کنم

 

شور و تلاطم مُرد در، مردابِ حسرتهای من

باید تو باشی تا دلم را باز طوفانی کنم

 

بی تو گره افتاده بر انگیزه و اَبروی من

محتاجِ لبخندِ تواَم،.. تا کِی پریشانی کنم؟

 

می سوزم از این فاصله تا شعله ور باشم، مگر

تأثیر بر تاریکیِ آن قلبِ سیمانی کنم

 

حتی اگر برگشتنت رویای ناممکن شود

از من نخواه این عشق را در قصه زندانی کنم

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">