هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

آنقَدَر بخشیدم

ساده هر خبط و دورنگی ات را

که گذشت از سر تقصیرِ تو اجباری شد

آنقَدَر عفو نمودم که بزرگیِ گذشت

در دلت کوچک ماند

قصه ی صلح و فداکاریِ من، پیشِ تو تکراری شد

 

نامِ این لطفِ مکرّر که مرا خوار نمود

و تو را خامِ تفرعُن، نه به آن قلّه ی پوشالیِ رویاهایت

که به اندوهِ سراشیبی راند

مِهرِ ایثار و فداکاری نیست

نامِ این لطف حماقت، آری

و همان مُزدِ حقارت جوییست

 

چرخِ ایّام اگر چندین روز

خوب بر وِفقِ مُرادت چرخید

این حکایت اما

از سرِ بی خِرَدی های تو، باطل به سرانجام رسید

فکرِ ابرازِ ندامت نکن این بار، که دیگر دیر است

توبه ی گرگ فناست!

هنرِ بخشیدن

بر تو بی تأثیر است

 

دیگر آن فرصتِ موجودِ پشیمانی نیست

پرده از لطفِ دروغین بردار

بازیِ شومِ حقارت کافیست

نقشِ من بر سرِ این صحنه ی تکراریِ پوزش دیگر

نقشِ یک دست آویز

نقشِ قربانی نیست


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">