هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

هزارتوی خیال

اگر شاعری نمی دانی، دست کم یک شعر دلنشین باش!

ساعت گذشته است

از رأسِ گُنگِ سعادت،.. وَ ما هنوز

در امتدادِ بیکرانِ افق،.. رو به روشنی

سیمرغ وار

پرواز می کنیم

ظلمت دریده روحِ زمین را به دشنه ای

از تیغه ی عَدَم

ما چون مسیح، مَست

شعرِ سفر به روشنِ خورشیدِ خانه را

از ژرفِ تیرگی

تا اوجِ بامِ نور

آغاز می کنیم

 

ساعت گذشته از افسون و سِحر و آه...!

چشمانِ این پلنگ

اما نشسته است

با چشمداشت

در روشنایِ ماه

ما گرچه مُرده وار

بر خاکِ سردِ حقیقت نشسته ایم

اما چُنان نسیمِ صبا،.. فارغ و رها

بی غصّه، رستگار

با ذرّه ای امید

اعجاز می کنیم


 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">